355) سوره علق (96) آیه 8 إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى
بسم الله الرحمن الرحیم
355) سوره علق (96) آیه 8
إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى
ترجمه
بیتردید رجوع [تنها] به سوی پروردگار توست.
نکات ترجمهای و نحوی
«الرُّجْعى»
از ماده «رجع» است که اصل این ماده به معنای «رد» (برگرداندن) و «تکرار» (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص490) و «برگشت (عود) بدانجایی که از آنجا آمده ویا به وضعیتی که قبلا در آن وضعیت بوده» (مفردات ألفاظ القرآن، ص342؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج4، ص61) به کار میرود، و صیغه ثلاثی آن (رَجَعَ)، هم در معنای لازم (برگشتن، بازگشتن) و هم در معنای متعدی (برگرداندن، بازگرداندن) استفاده شده است. (کتاب العین، ج1، ص225).
در زبان عربی، برای «برگشت» و «بازگشت» کلمات متعددی به کار رفته است که مقایسه آنها میتواند به فهم بهتر آنها کمک کند:
- «رجع» عامترین معنای آن (= برگشتن، برگرداندن) است ولی:
- «توبه» رجوع از گناه است همراه با پشیمانی؛ (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج4، ص61)
- «إنابة» رجوع به کار خوب و اطاعت خداست (أَنابُوا إِلَى اللَّه؛ زمر/17) (الفروق فی اللغة، ص300؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج4، ص61)
- «إیاب» رجوعی است که شخص به انتهای مقصد میرسد (دقیقا به همانجا که رفته برگردد) (إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ؛ غاشیه/25) ((الفروق فی اللغة، ص299؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج4، ص61)
- «عود» رجوعی بعد از انصراف است؛ یعنی یک اقدام ثانوی (قبلا کاری انجام شده و شخص منصرف شده ولی دوباره به انجام آن اقدام میکند) (وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُد؛ انفال/19) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج4، ص61)
- «رد» رجوعی است که با کراهت و اجبار انجام شود (یُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذاب؛ بقره/85) (الفروق فی اللغة، ص107)
- «فیء» رجوع از نزدیک است؛ یعنی رجوعی که خیلی دور نشده است (فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛ بقره/226)[1] (الفروق فی اللغة، ص299)
- «انقلاب» رجوع به حالت خلاف و نقیض آن وضعیتی است که قبلا در آن وضعیت بوده است (انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُم؛ آلعمران/144) (الفروق فی اللغة، ص300)
اما کلمه «رُجْعَى» مصدر ثلاثی برای «رَجَع یَرْجِع» و مترادف با «رُجُوع» و «مَرْجِع» است و لذا تعبیر «إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى» در این آیه معادل تعبیر «إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً» (مائده/48 و 105) میباشد؛ و از سیبویه نقل شده که چون با حرف «إلی» متعدی میشود و گاه در موقعیت «حال» قرار میگیرد، نمیتواند به معنای «اسم مکان» باشد [پس اسم مکان آن، تنها در وزن «مرجَع» میآید که در قرآن کریم، این وزن نیامده است] هرچند که مصدر برای وزن «فَعَلَ یَفْعِل» غالبا به صورت «مَفْعَل» [نه مفعِل] میآید. (لسان العرب، ج8، ص114)
این ماده در قرآن کریم 104 بار به کار رفته است که در همگی معنای «برگشتن» مورد نظر بوده است؛ غیر از یک مورد «وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْع؛ طارق/11» که با اینکه کلمه «رَجْع» در قرآن کریم به همان معنای «رجوع» هم به کار رفته (أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً ذلِکَ رَجْعٌ بَعید، ق/3؛ إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِر، طارق/8)، اما در اینجا اغلب اهل لغت، بر این باورند که این کلمه به معنای «باران» است (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص491؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص343) هرچند برخی، در عین حال که استعمال کلمه «رجع» در مورد باران را انکار نمیکنند، اما معتقدند که اینجا هم «رجع» به همان معنای «برگرداندن» است، از این جهت که آسمان آبهایی که به صورت بخار به آسمان رفته، و با هر چیز سنگینی را که به آسمان پرتاب شود، برمیگرداند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج4، ص64)
- در جمله «إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى» ، «إِلى رَبِّکَ» جار و مجرور، و لذا «خبر إن» میباشد که بر «اسم إن» (ربک) مقدم شده است؛ و لذا دلالت بر حصر دارد یعنی «رجوع تنها به سوی پروردگارت است»
حدیث
1) از امام باقر ع روایت شده است:
جبرئیل به پیامبر خدا ص فرمود: بدان که من هیچ پیامبری از پیامبران را به اندازه تو دوست نداشتهام. پس زیاد بگو:
اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَرَى وَ لَا تُرَى وَ أَنْتَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلَى وَ أَنَّ إِلَیْکَ الْمُنْتَهَى وَ الرُّجْعَى وَ أَنَّ لَکَ الْآخِرَةَ وَ الْأُولَى وَ أَنَّ لَکَ الْمَمَاتَ وَ الْمَحْیَا وَ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ أَنْ أُذَلَّ أَوْ أُخْزَى.
[خدایا تو میبینی و دیده نشوی؛ و تو در چشمانداز برتری؛ و همانا پایان و بازگشت به سوی توست؛ و آخر و اول هم از آن توست، و مرگ و زندگی هم به دست توست؛ و پروردگارا ! به تو پناه میبرم از اینکه ذلیل و خوار شوم.
مهج الدعوات و منهج العبادات، ص172
رَوَیْنَاهُ بِإِسْنَادِنَا إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ فِی کِتَابِ فَضْلِ الدُّعَاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
قَالَ جَبْرَئِیلُ یَا نَبِیَّ اللَّهِ اعْلَمْ إِنِّی لَمْ أُحِبَّ نَبِیّاً مِنَ الْأَنْبِیَاءِ کَحُبِّی إِیَّاکَ فَأَکْثِرْ أَنْ تَقُولَ اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَرَى وَ لَا تُرَى وَ أَنْتَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلَى وَ أَنَّ إِلَیْکَ الْمُنْتَهَى وَ الرُّجْعَى وَ أَنَّ لَکَ الْآخِرَةَ وَ الْأُولَى وَ أَنَّ لَکَ الْمَمَاتَ وَ الْمَحْیَا وَ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ أَنْ أُذَلَّ أَوْ أُخْزَى.
2) از امام صادق ع روایت شده است:
«رأسالجالوتِ» [= یکی از علمای معروف یهود] به یهودیان گفت: مسلمانان گمان میکنند که [حضرت] علی ع تواناترین مردم در جدل کردن و عالمترینِ مردمان است. بیایید با هم سراغ علی ع برویم و از او سوالی بپرسم و در آن سوال، اشتباهش را برملا کنم. پس نزد ایشان آمدند و گفت: یا امیرالمومنین! میخواهم از شما سوالی بپرسم!
فرمود: هر چه میخواهی بپرس!
گفت: یا امیرالمومینن! پروردگارمان از کِی بوده است؟
فرمود: ای یهودی! «از کِی بوده» را فقط در مورد چیزی میگویند که نبوده است، آنگاه [سوال میشود] از کِی «بود» شد؛ اما او بوده است بدون اینکه «بودْ شدنی» در کار باشد؛ او بود بدون اینکه «چگونهای» در کار باشد؛ این طور است، یهودی! بله، این طور است! چگونه برای او «قبل»ی باشد؟! او قبل از «قبل» بود، بدون هیچ غایتی، و نه در انتهای غایتی، و نه غایتی به او [برسد] ، غایات نزد او منقطع شدند [= از «غایت بودن» ساقط شدند] که او غایتِ هر غایتی است.
راسالجالوت گفت: شهادت میدهم که دین تو حق است و آنچه با آن مخالف باشد باطل است.
الکافی، ج1، ص90
عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ لِلْیَهُودِ إِنَّ الْمُسْلِمِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّ عَلِیّاً ع مِنْ أَجْدَلِ النَّاسِ وَ أَعْلَمِهِمْ اذْهَبُوا بِنَا إِلَیْهِ لَعَلِّی أَسْأَلُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ وَ أُخَطِّئُهُ فِیهَا فَأَتَاهُ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ مَسْأَلَةٍ.
قَالَ سَلْ عَمَّا شِئْتَ؟
قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَتَى کَانَ رَبُّنَا؟
قَالَ لَهُ یَا یَهُودِیُّ إِنَّمَا یُقَالُ مَتَى کَانَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ فَکَانَ مَتَى کَانَ هُوَ کَائِنٌ بِلَا کَیْنُونِیَّةِ کَائِنٍ کَانَ بِلَا کَیْفٍ یَکُونُ؛ بَلَى یَا یَهُودِیُّ، ثُمَّ بَلَى یَا یَهُودِیُّ، کَیْفَ یَکُونُ لَهُ قَبْلٌ هُوَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا غَایَةٍ وَ لَا مُنْتَهَى غَایَةٍ وَ لَا غَایَةَ إِلَیْهَا انْقَطَعَتِ الْغَایَاتُ عِنْدَهُ هُوَ غَایَةُ کُلِّ غَایَةٍ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنَّ دِینَکَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا خَالَفَهُ بَاطِلٌ.[2]
تدبر
1) «إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى»
خدا انسان را آفرید، به او علمی ویژه داد؛ اما او طغیان کرد؛ چرا که احساس استغنا کرد. (علق/1-7)
ظاهرا راه علاج این طغیان، آن است که احساس استغنایش به چالش کشیده شود؛ و به آن علم برگردد.
و ظاهرا این آیه همین کار را میکند:
ای انسانی که الان احساس استغنا به تو دست داده،
بدان که بیتردید رجوع و بازگشت و نهایت کار تو، به جانب پروردگارت است.
الان احساس بینیازی میکنی؟! آن موقع چه خواهی کرد؟
2) «إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى»
بیتردید رجوع [تنها] به سوی پروردگار توست؛ و میدانیم که این رجوع در آخرت بر همگان آشکار میگردد.
قبلش فرمود: کسی که احساس بینیازی کند، سر به طغیان میزند (علق/6-7). «سر به طغیان میزند» یعنی این مقصد را در پیش نمیگیرد و از آنجا که هرکس بناچار به این منزل خواهد رسید، رجوع وی با وضع مطلوبی نخواهد بود.
ظاهرا به همین جهت است که رسیدن به سرای مطلوب در آخرت، در گروی این دانسته شده که انسان به سمت علوطلبی و فسادانگیزی (طغیانگریای که ناشی از غلبه غضب و شهوت بر عقل است) نرود، و تقوی (= مراقبت از خویش) پیشه کند: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقین: آن سرای آخرت است، برای کسانی قرارش میدهیم که در زمین نه دنبال برتریجوییاند و نه فساد، و عاقبت از آنِ تقویپیشگان است؛ قصص/83)
3) «إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى»
آیات سوره علق، اولین آیاتی است که بر پیامبر ص نازل شده است. و الحق که همه مطالب مورد نیاز انسان در این آیات مرور میشود:
شروع آیات این بود که با نام پروردگاری آغاز کن که خالق و مبدا همه چیز است؛
و در این آیه میفرماید: و بازگشت و نهایت همه چیز هم به سوی اوست.
یعنی همان: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون: ما از آنِ خداییم و به سوی او بازمیگردیم. (بقره/156)
به قول مرحوم آقامحمد رضا الهی قمشهای:
آنِ خدای دان همه مقبول و ناقبول
مِن رَحمةٍ بَدا و إلی رحمةٍ یَؤُول
از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق
این است سر عشق که حیران کند عقول
و بین این مبدا و معاد هم تنها از یک چیز سخن گفته شد: پروردگاری کریم که به انسان علم داد، آن هم با ابزار قلم؛ ولی این انسان، علیرغم چنین بزرگواریای که در حقش شده، طغیانگری میکند.
4) «إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى»
بیتردید رجوع [تنها] به سوی پروردگار توست.
همه ناامیدیها، تزلزلها، هوسرانیها، مردمآزاریها، ... و در یک کلمه، بدیها، از اینجا شروع میشود که این آیه را فراموش میکنیم.
کسی که پایان همه کارها را به دست خدا ببیند، آیا بنبستی در زندگی میبیند؟
کسی که نهایت همه قدرتها را در خدا ببیند، آیا در مقابل کوران حوادث، ذرهای تزلزل به خود راه میدهد؟
کسی که بداند که تمامی اعمال و حرکاتش سرانجام در محضر خدا محاسبه خواهد شد، آیا هر کاری که هوس کند، انجام میدهد؟
کسی که حشر نهاییِ همگان با هم در محضر عدل خدا را باور کند، آیا دست به آزار دیگران میزند؟
و ...
خلاصه اینکه، کسی که بداند آخر کارش با خداست و جز خدا مقصدی در کار نیست، آیا بدیای با خود خواهد برد؟
مورد زیر را در کانال نگذاشتم
5) «إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى»
- فرمود بیتردید «الرُّجْعى» (= رجوع) به سوی پروردگار توست. و نفرمود رجوع چه چیزی؟ یعنی این تعبیر را مطلق آورد (نه مقید به چیزی خاص)؛ پس دلالت بر رجوع هر چیز به خدا میکند.
- اما چرا «ربک» گفت و نفرمود: رجوع [همه چیز] به «الله» است؟
شاید با توجه به نکتهای که در جلسه352 (تدبر1-ج) بیان شد، بتوان این آیه را شاهدی گرفت بر اینکه پیامبر اکرم ص بالاترین مقام در میان مخلوقات را داراست: زیرا رجوع همه چیز، به مقامی است که آن مقام، مقام «ربّ تو» است؛ به تعبیر دیگر، آن مقامی که ربوبیت تو را برعهده گرفته، همان مقامی است که هر چیزی بدان برمیگردد.
توجه:
این مضمون که بازگشت و نهایتِ صیرورت همه چیز به «الله» است، در بسیاری از آیات دیگر، مورد توجه بوده است (مثلا: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون، بقره/156؛ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً، مائده/48 و 105)؛ سوال فوق، این است که آوردن کلمه «ربک» در حالی که غالبا از کلمه «الله» در این مقام استفاده شده، چه دلالت اضافهای دارد؟ و تلقی فوق این است که مقام الله (ذات مستجمع حمیع صفات کمال)، همان مقامی است که ربوبیت شخص پیامبر ص را برعهده دارد.
[1] . همچنین مالی که از مشرکین به دست میآید را ظاهرا از این جهت «فیء» گفتهاند که گویی از جانبی به جانب دیگر برمیگردد. (منه سمی مال المشرکین فیئا لذلک کأنه فاء من جانب الى جانب.)
[2] . این روایات هم در همین مضمون قابل توجه است:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ قَالَ: اجْتَمَعَتِ الْیَهُودُ إِلَى رَأْسِ الْجَالُوتِ فَقَالُوا لَهُ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ عَالِمٌ یَعْنُونَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَیْهِ نَسْأَلْهُ فَأَتَوْهُ فَقِیلَ لَهُمْ هُوَ فِی الْقَصْرِ فَانْتَظَرُوهُ حَتَّى خَرَجَ فَقَالَ لَهُ رَأْسُ الْجَالُوتِ جِئْنَاکَ نَسْأَلُکَ فَقَالَ سَلْ یَا یَهُودِیُّ عَمَّا بَدَا لَکَ فَقَالَ أَسْأَلُکَ عَنْ رَبِّکَ مَتَى کَانَ فَقَالَ کَانَ بِلَا کَیْنُونِیَّةٍ کَانَ بِلَا کَیْفٍ کَانَ لَمْ یَزَلْ بِلَا کَمٍّ وَ بِلَا کَیْفٍ کَانَ لَیْسَ لَهُ قَبْلٌ هُوَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ وَ لَا غَایَةٍ وَ لَا مُنْتَهًى انْقَطَعَتْ عَنْهُ الْغَایَةُ وَ هُوَ غَایَةُ کُلِّ غَایَةٍ فَقَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ امْضُوا بِنَا فَهُوَ أَعْلَمُ مِمَّا یُقَالُ فِیهِ. (الکافی، ج1، ص89)
وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَوْصِلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: جَاءَ حِبْرٌ مِنَ الْأَحْبَارِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَتَى کَانَ رَبُّکَ فَقَالَ لَهُ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ وَ مَتَى لَمْ یَکُنْ حَتَّى یُقَالَ مَتَى کَانَ کَانَ رَبِّی قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ وَ بَعْدَ الْبَعْدِ بِلَا بَعْدٍ وَ لَا غَایَةَ وَ لَا مُنْتَهَى لِغَایَتِهِ انْقَطَعَتِ الْغَایَاتُ عِنْدَهُ فَهُوَ مُنْتَهَى کُلِّ غَایَةٍ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَ فَنَبِیٌّ أَنْتَ فَقَالَ وَیْلَکَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ مُحَمَّدٍ ص وَ رُوِیَ أَنَّهُ سُئِلَ ع أَیْنَ کَانَ رَبُّنَا قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ سَمَاءً وَ أَرْضاً فَقَالَ ع أَیْنَ سُؤَالٌ عَنْ مَکَانٍ وَ کَانَ اللَّهُ وَ لَا مَکَانَ. (الکافی، ج1، ص89)
عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَوْصِلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَتَى حِبْرٌ مِنَ الْأَحْبَارِ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَتَى کَانَ رَبُّکَ قَالَ وَیْلَکَ إِنَّمَا یُقَالُ مَتَى کَانَ لِمَا لَمْ یَکُنْ فَأَمَّا مَا کَانَ فَلَا یُقَالُ مَتَى کَانَ کَانَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ وَ بَعْدَ الْبَعْدِ بِلَا بَعْدٍ وَ لَا مُنْتَهَى غَایَةٍ لِتَنْتَهِیَ غَایَتُهُ فَقَالَ لَهُ أَ نَبِیٌّ أَنْتَ فَقَالَ لِأُمِّکَ الْهَبَلُ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ رَسُولِ اللَّهِ ص. (الکافی، ج1، ص90)